بنام او
تمام مطالب ذکر شده در این پست
صرفا نگاه بنده است وادعا نمی شود که در واقع این باشد فقط یک برداشتی از طرف من
است وقصد توهین به رسم ویا عادت خاصی نیست.
پس از پیدا کردن دفتر خاطراتم وبرگشتن امید نوشتن به زندگیم! دوباره می نویسم.
امشب شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال 1394 شب احیا
هنوز ساعت 2 است یعنی هنوز کاملا این شب احیا نشده، با توجه به اینکه مراسم شب
احیای ماز از ساعت 10 شروع می شود درواقع ساعت2 ساعت های پایانی احیاهست. البته
مراسم احیایی که در شهرهای ایران برگزار می شود معمولا تاسحر یا نهایتا بادادن
سحری به مدعوین! تا اذان صبح طول می کشد.
سال پیش همین حوالی از لحاظ زمانی یعنی شب های احیا البته شب بیست و یکم ماه
مبارک بود که تصمیم براین گرفتم که به سمت هیئت معروف محله مان که از همه جای شهر
برای مراسم شب های احیا ویا به طور کلی عزاداری ها وجشن های میلاد والبته سرف
قیمه! به سمت آن می آیند بروم.البته ابتدا با مقاومت شدید والدین مواجه شدم که
باما برای مراسم شب احیا به حسینه ی هم ولایتی هایمان بیا. اما در این غلبه پیروز
شدم وتصمیم نهایی بر آن شد که به سمت هیئت بروم.با توجه به مشکلی که از ناحیه پا
دارم ودردی که در نشستن های طولانی در زانو حس می کنم مجبور به نشستن در کنار
دیوار شدم واز قرار گرفتن در صف جلو ودر جمع جوان های پرشور والبته عزادار! محروم
ماندم.
جلسه با قرائت های مجلسی قرآن توسط چند قاری گمنام شهر وسپس یک قاری بزرگ
ومعروف مصری شروع شد. بعد از آن نوبت به تفسیر قرآن می رسید که الحق بسیار زیبا
وجذاب است که برای شنیدن آن در شب های ماه
مبارک هر شب به سمت هیئت می روم.این تفسیر توسط یک مفسر آگاه، بااطلاعات روز وقوی
در بحث سخن ارائه می شود اورا به عنوان مفسر در کل شهر می شناسند با توجه به اینکه
قاری و حافظ قرآن نیز هست اما در علم تفسیر رشد بسیاری داشته است البته بماند که
این جناب از زیر پاسخ گفتن به برخی سوالاتی که از ایشان می پرسیدیم با گفتن جمله ی
"این تفسیر به رای است و گناه دارد" در می رفت. به قول استاد شریعتی
تفسیر به عقل را تفسیر به رای معنی می کنند!.
پس از اتمام تفسیر قرآن کریم شروع کار مداحان عزیز بود که یکی یکی شروع به
خواندن می کردند که تقریبا به صورت کامل اشک مدعوین را در آوردند! به شیوه های
متعارف و غیر متعارف.
معرفت به این نوع گریه کردن مثل یک هورمون یا یک عاما رشد توسط شیر مادر به یک
فرزند شیعه منتقل می شود. بعد از آن هم سینه زنی که در هر ایامی باشد در نوع شور
آن با بک گراوند حسین حسین توسط فرد دیگری همراه است.این سینه زنی ادامه پیدا می
کند تا اینکه مجلس از حالت ضربتی به حالت روضتی تغییر شکل پیدا می کند!
تا این لحظه که رس مردم کشیده شده وانرژی ها تقریبا تمام شده است ویک خواب
تقریبا سطحی سطح پلک هارا فرا گرفته است. اکنون نوبت خداست! حال دیگر باید به سمت
در گاه او برویم واز اوبخواهیم هر آنچه که می خواهیم اما با این حال؟! با این
انرژی از دست رفته؟! با این حال که مغز تقریبا به حالت آفلاین نزول پیدا کرده؟!
با همین حال مراسم قرآن سر گذاشتن شروع می شود که اجرای این مراسم با این
خستگی فقط تکرار طوطی وار کلماتی است که توسط خواننده دعا ایراد می شود.بعد از
اتمام آن دعای بزرگ جوشن کبیر شروع می شود که به واقع به خواندن این دعا نزدیکی
خود را به خدا احساس می کنیم ودرک می کنیم که در کنار ماست با خواندن نام های او
به او متوسل می شویم و از او می خواهیم هر آنچه که شایسته است.
اما مشکل اساسی کار ما در این است که این دعا در مرحله ی آخر خوانده می شودکه
دیگر نه حال گریه کردن ونه حال دعا کردن و نه حال حرف زدن با معبود وجود دارد تنها
حالی که وجود دارد حال خوابیدن وجود دارد تمام مراحل برنامه ریزی می شود که در این
مرحله بخوابیم!
بعد ازاتمام دعا مرحله ی اصلی که دوستداران خاص خود را دارد مرحله ی "قیمه" می باشد! از
هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است! همان بزرگوارانی که در هنگام دعا خوابند وهر لحظه
منتظر تمام شدن آن، انگار این قیمه یک سوئیچ یا استارتر برای انرژی دادن به روح و
جسم ایشان است! وبد ترین نوع آن حمله ور شدن به سمت قیمه توسط بعضی هایشان می
باشد! که در این امر نه خدا راضی است ونه بنده ی خدا.
بگذریم! قرار بود فقط بگویم سال پیش مراسم احیا را در هیئت بودیم اما قلم از
دست در رفت و نصف دفتر از همین هیئت پرشد!
بله بر می گردیم سراغ شب قدرمان شب قدر شبی است که خداوند ملائکه مقرب خویش را
مسئول نوشتن تقدیر یکساله ی انسان می کند و خداوند در قرآن از به بهترین شب ها یاد
کرده است وآنچنان که در سوره ی قدر می خوانیم این شب برابر با هزار شب بیان شده
است.شبی که مسلمانان در سراسر دنیا شب را با مناجات پروردگارشان به صبح می رسانند.
اما امسال تصمیم گرفتم که به حسینیه هم ولایتی هایمان بروم تاشب را در آنجا
سحر کنم. تمام خاطرات کودکی ام با این هم ولایتی هایمان شکل گرفت زمانی که عزاداری
ها شروع می شد بابا لباس سیاهمان راتنمان می کرد ومارا باخودش به حسینیه میبرد.ویک
حس نزدیکی و خوبی با آنها احساس می کنم.با توجه به اینکه مجلس آنها خیلی زودتر
ازجاهای دیگر شهر تمام می شود برای مشکل پای من هم که در نشستن های طولانی مرا
عاصی می کند مناسب بود.این مجلس هم همانند مجالس دیگر تمام مراحل در آن وجود دارد
اما با ترتیبی متفاوت طوری که ابتدا دعای جوشن می خوانند وسپس عزاداری و بعدش هم
مراسم قرآن سرگذاشتن. از قیمه هم در اینجا خبری نیست!.
خواندن دعای جوشن کبیر در ابتدای کار روش درست تری است اما خواندن اشتباه
وبدون آهنگ وصوت آن کمی از تاثیر گذاری دعا می کاهد. خواندن به صورت قصه وار وحتی
عدم در ک معنی آن بازهم هیچ تاثیری در قلب نمی گذارد.
سپس نوبت شیخ ما فرا میرسد! که از فرط خستگی و دویدن این مجلس و آن مجلس رنگ وروی روی چهره او وجود ندارد در پی این
اسئت که سریعتر سرو ته مجلس راهم بیاورد تا به مجلس بعدی که در لیست انتظار! قرار
دارد برسد وآن را هم از دست ندهد!
ابتدا با روضه ی امام علی(ع) شروع می کند همان روضه ای که بیش از هزار سال است
با آن گریه می کنیم ،همان قصه ی مرغابی ها و میخ در و سراسیمه بودن علی(ع) در
نزدیکی اذان.انصافا خوب هم گریه می کنند اما این وسط اگر شیخ حس کرد میزان گریه
وشور مجلس کم است موضوع سریع ربط داده می شود به واقعه ی کربلا! از کودکی برایم
سوال بود چرا در روضه ی امام علی (ع) باز هم از واقعه ی کربلا سخن گفته می شود یا
در هر روضه ی دیگر حتی در تشییع جنازه مرده ها!انگار حسین(ع) فقط قیام کرد وبا
آزادگی تمام مقابل دشمنان اسلام جنگید که فقط یک بهانه ای برای گریه کردن ما
بسازد؟! یا سرنوشت مسلمان امروزی که اورا مظهر آزادگی در مقابل ظلم بداند را با
تفکر و ایدئولوژی خود تغییر دهد؟! آیا حسین(ع) در برابر ظلم و بی عدالتی خاموش بود
و فقط بر مصیبت های گذشته گریه می کرد؟!
نه قیام حسین(ع) فقط به درد گریه کردن می خورد به درد هیچ چیز دیگر نمی
خورد!!!
یکی از دوستان سال پیش مطلبی را منتشر کرد که برایم جالب بود وکاملا حرف اورا قبول داشتم او می گفت برخی
از مابر مظلومیت علی(ع) وشهادت مظلومانه ی حسین(ع) هم نمی گرییم بلکه بر بدبختی
های خود با استفاده از استارتر مظلومیت اهل بیت(ع) گریه می کنیم!
اما از همه مهمتر قرآن سر گذاشتن است اینجاست که خدا می گوید بنده ی من بگو من
می شنوم و تو باید زرنگ باشی و مخلصانه از او بخاهی آنچه که برایت بهترین است در
این حال دست به دامان بزرگان و مقربان در گاهش یعنی پیامبر واهل بیتش میبری و از آنها می خواهی شفاعت تورا بکنند.
اما در اینجا هم دچار یک اشتباهیم بجای اینکه خدارا به عزیزانش قسم دهیم که حاجتمان را بر آورده کند
باز هم می رویم سراغ مصائب اهل بیت وپیامبر ودوباره بر مصائبشان می گرییم! انگار
عجز وناله به درگاه معبود به تنهایی گریه آور نیست! هرچند در آخر قسم میدهیم خدارا
به اهل بیت وپیامبر.
خدایا اهل بیت وپیامبررحمتت را فرستادی که چراغ راهمان باشند وبه بزرگی آنان
هم که شده در این شب ها بهترین را از نظر خودت که ماهیچ گاه بهترین را درک نخواهیم
کرد را برای مامقرر نمایی این پیامبر واهل بیتش به راستی که بهترین خلق برروی زمین
بوده اند و هر کس به در گاهشان رجوع کند نا امید برنمی گردد اینان شفیعان ما در
روز جزا هستند اگر لایق باشیم. خدایا ما از ایشان باید درس آزادگی، مروت، معرفت،
دین داری ، خداشناسی ، شهادت و... را بیاموزیم. بدون شک تو آنان را برای ما
نفرستادی که برایمان سمبل مصیبت وبدبختی و عامل گریه هایمان بر مصیبتشان باشند
بلکه آنان رافرستادی که بتوانیم بهتر فکر کنیم با شناختن راه وروش آنها بتوانیم
راه وروش درست را درزندگی بیابیم ، هیچ وقت در برابر ظلم واستبداد تسلیم نشویم ،
مسئولیت مسلمان بودن وشیعه بودنمان را فراموش نکنیم و همچون علی(ع) و
فرزندانش آزاد زندگی کنیم و آزاده بمیریم.
اما چه شد؟! چقدر از این درس ها را از آنها آموختیم چند بار در مجالس خود از نهج
البلاغه از صحیفه سجادیه گفتیم تا چه اندازه دنبال شناخت ایشان بودیم؟!
از فاطمه (س) فقط پهلوی شکسته ی اورا به خاطر داریم، از علی(ع) فقط فرق شکافته
اش، از حسین(ع) سر بریده اش و از حسن(ع) تشت پر از پاره های جگرش! چقدر زینب(س)
رامی شناسیم؟فقط کارهای اودر سحرای کربلا و روز عاشورارا به خاطر داریم؟!
از امامان و معصومین بزرگوار فقط پیامبر و اهل بیت به علاوه ی امام رضا(ع) را
می شناسیم بی شک اگر از شیوه ی کشته شدن باقی هم آگاهی داشتیم شاید بقیه را هم
میشناختیم!
مشکل جامعه ی ما چیست؟ چرا هرروز جوانانی را می بینیم که بی خدا می شوند؟! مگر
ما همه اش تبلیغ اسلام نمی کنیم؟ چطور است که جامعه ی ما اسلامی نیست و جوانی که
این وضعیت را می بیند از اسلام که هیچ از خدا هم فراری می شود؟! به راستی چهره ی
خدا در فکر جامعه ی اسلامی! ما چگونه است؟!
چقدر زیباست این گفته ی دکتر شریعتی که می گوید: درد علی(ع) دو گونه است: دردی
که از ضربه ی ابن ملجم در فرقش احساس می کند ودرد دیگر دردی است که را تنها در
نیمه شب های خاموش به دل نخلستان های اطراف مدینه کشانده است و به ناله در آورده
است.ماتنها بر دردی می گرییم که از ضربه ی ابن ملجم درفرقش احساس می کند اما این
درد علی(ع) نیست دردی که چنان روح بزرگی را به ناله در آورده است درد تنهایی است
که ما آن را نمی شناسیم باید این درد را بشناسیم نه آن درد را که علی درد شمشیر را
احساس نمی کندو... ما درد علی (ع) را احساس نمی کنیم.
والسلام