بیخیال!
...دلم برای زمستون خیلی تنگ شده، دلم برای اون سوز و سرمای فوق العادش تنگ شده اون سرمایی که تو عمثق وجودت نفوذ میکنه...زمستون همون فصلیه که همه از سرماش میترسن ولی خیلیام عاشقشن مثل من!
زمستون تمام خاطراتمو زنده میکنه اون هوای سرد و بارون وبرف یه آرامش عمیقی به آدم میده. بعید میدونم آدم زمستونی باشه و از زمستون خوشش نیاد!
حال وهوای زمستون خاطرات اون روزایی که همش فکرمون برف بازی بود رو دوباره یادمون میاره. یاد اون کاپشن بارونی بزرگ و اون چکمه هایی که تا زانومون بالا میومد! ولی انقد تو این برفا میدوییدیم که این پوسته محافظتی قوی هم جوابگو نبود و حداقل یک هفته مریضمون میکرد! پاهای یخ زده و کبود شده! با اون درد عجیبش که من به شخصه هرشب تجربش میکردم!به علاوه تحمل غرولندای بابا مامان!
با این وجود ولی بازم درکمون از زندگی همون بچگی خیلی بیشتر بود، میتونستیم بفهمیم که باید از لحظه لحظه زندگیمون نهایت استفاده روببریم، نباید اون لحظاتی که تکرار نمیشه رو زود از کنارش رد بشیم حالا به قیمت مریضی و درد!
فک میکنم بلد بودیم باید چطوری از زندگی لذت ببریم وفکرمون آزاد بود طوری که تصمیم میگرفتیم برای استفاده از لحظه لحظه زندگی.پامون درد میکرد ولی هیچوقت فکرمون درد نمیکرد! یه فضای خالی تومغزمون فقط برای فکر کردن برای بازی کردن وسرگرم بودن داشتیم.حالا الان که بزرگ شدیم اون فضای خالی رو چطوری پرکردیم، با چه فکرایی؟!
این فکرایی که جای اون فکرارو گرفته هم به سمت رسیدن به آرامش، شادی دوست داشتن ومهربونی مارو میبره؟!
فکرنمیکنم اینطور باشه به هر حال بزرگ شدیم، درکمون از زندگی بالا رفته، بیشتر میفهمیم ، باید هرچی فکر مزخرف وبیخود باید توذهنمون باشه تا هرروز وجودمونو بخوره!!! اره اینه بزرگی چه فکرای بزرگی!!!
همیشه آشوب،دپرس،غمگین،....
باورکنیم که هرچی بزرگتر میشیم درکمون از زندگی کردن کمتر میشه نه بیشتر.همش بینمون دلخوری و ناراحتی ،این افزایش سطح درکه؟! اره درک کردیم اینو که باید تلاش کنیم زنده بمونیم تا این که کمی زندگی هم بکنیم.
واما محیطمون! جای اینکه تلاش کنیم محیطمون روتغییر بدیم تاراحت تر کنار هم زندگی کنیم بیشتر منتظریم که محیط مارو تغییر بده، همیشه تحت امر محیطیم ، محیط میگه تونباید آزاد باشی تو نباید آزادی داشته باشی، تو نباید بادیگران مهربون باشی ، تو نباید به دین وعقیده بقیه احترام بزاری، تو نباید دوست داشته باشی، تونباید عاشق بشی و تونباید...
اینهمه نباید جسممون رو محدود میکنه اما فکرمون رو وادار میکنه که درگیرش باشه وهمش دچار اضطراب ناشی از اون باشه.
تو نمیتونی یه کارایی رو انجام بدی تا جامعت بهتر بشه وبهتر بتونی زندگی کنی اما مجبوری بهش فکر کنی اما نتونی عملیش کنی وهمین فکر و وجود و روحت رو آزار بده فکرت برای آزادی ، برای زندگی بهتر ، برای دوست داشتن و...
فقط باید توفکرت باشه توحق نداری عملیش کنی تو حق نداری به زندگی بهتر و آرومتر فکر کنی اما میتونی بش فکر کنی پس آزاد باش وبش فکر کن!!!
.......یاد اون روزایی که بیخیال بودم اما حالا همش توخیالم!........